اثرگذاری معنوی تشکل " کانون صنفی معلمان "

اثرگذاری معنوی

تشکل کانون صنفی ، برمعلمان کشور

قابل انکار نیست!؟

کانون صنفی معلمان با توجه به مشکلاتی که برای اعضای او بوجود آمده و چند تن از اعضای هیئت مدیره این تشکل صنفی " چندین بار" دستگیر و در حال حاضرنیز بعضی از اعضای مؤثر او در بازداشت هستند و اعضای موجود و آزاد کانون، دربلاتکیفی تصمیم گیری های صنفی هستند و سایت و بلاگ آنان فیلتر و بسته شد و تلاش شده تا به هر نحو ممکن مخاطبان این تشکل کم و سردرگم باشند و از طرفی دیگر ؛ معلمان هم بطور رسمی در ایام تعطیلات آموزشی در کشور بسر می برند. اما نمی توان تأثیرگذاری معنوی آنان را دربین معلمان ودر بدنه آموزش وپرورش نادیده گرفت.

در این شرایط اعضای علاقه مند به فعالیت های صنفی می توانند با استفاده از جایگاه و اهمیت نام " کانون صنفی معلمان " و با هماهنگی با دیگر نخبگان فرهنگی راه برون رفت از این وضعیت بررسی نماید تا در آغاز سال تحصیلی بتوانند با برنامه ریزی و سیاستگذاری مشخص پیگیر فعالیت های صنفی معلمان باشندالبته این به معنی آمادگی و آماده باش برای مقابله با آموزش وپرورش نیست .

باید قبول کرد و انکار نکرد ؛ در جایی که انجمن اسلامی معلمان و یا دیگر تشکل های چپ و راست و سیاسی ومذهبی معلمان، کاری و پیشنهادی برای بهبود وضعیت آموزش و تربیت در مدارس و برای صنف معلمان ندارند و انجام نمی دهند و یا حرفی برای گفتن و طرحی برای ارائه ندارند و حتی توان نوشتن یک نقد علمی مختصر بر سیاست های آموزشی مدیران فعلی آموزش وپرورش ندارند و تنها " تک صداهایی " آن هم با فاصله های زمانی از طرف بعضی علاقه مندان و فعالین فرهنگی در نقد برنامه های آموزش و پرورش دیده می شود ؛ در این موقعیت کانون صنفی معلمان ایران، اگر تعداد اعضای او به تعداد انگشتان یک دست هم باشد، می تواند برافکار معلمان کشور تأثیرگذار باشد و انتظارات معلمان را بر متولین آموزشی یادآوری نماید . البته ممکن است در حال حاضر و به دلیل فضای گرفته سیاسی و فرهنگی موجود ، معلمان برای پیگیری خواسته های این گروه آمادگی و حوصله عمل و اقدام نداشته باشند ولی می توانند ناشر اندیشه ها و دیدگاه های کانون باشند و انتطار دارند تا سخن تازه ای از زبان متولیان کانون بشنوند.

بدون تردید ، سایه ترس از موضع گیری ها و اقدامات و برنامه های آتی این تشکل ، بر سر مسئولین آموزش و پرورش سنگینی می کند و همیشه ترس از موضع گیری های او ، در دل مسئولین وجود دارد و کانون می تواند در هر زمانی ، موج و حرکتی و لو کوچک و مختصر در بین معلمان بوجود آورد و تکانی به مدیریت بی تحرک آموزش وپرورش بدهد .

به این دلیل معتقدم با این که کانون، اعضای رسمی ندارد و یا اعضای کمی دارد و ممکن است نماینده تمامی فرهنگیان نباشند؛ ولی هواداران خاموش و پنهانی دارد که به بهانه رسیدن به حقوق صنفی و فراموش شده معلمان و مخالفت با مدیریت های ناتوان در آموزش وپرورش ، ایده کانون را منتشر می کنند و این ،موقعیت و موفقیتی استثنایی برای تشکیلات" کانون معلمان ایران " است.

اولین گام برای رسمیت دادن به پیگیری های صنفی معلمان تعامل و ارتباط و گفتگو با مدیران آموزش وپرورش است . اگر این مهم عملی شود مقدمه فعالیت و پیگیر های صنفی برای معلمان آماده می شود و بی اعتمادی به فعالین صنفی برطرف خواهد شد . البته این شروعی سخت و هزینه بر ،ولی باربرکت و ماندگار است.

گستره سلایق سیاسی و فرهنگی معلمان در آموزش وپرورش به مانند گستره افکار مردم در اجتماع متنوع و مختلف است و هدایت هماهنگی این افکار متنوع ، سخت و دشوار است و موضوع صنف بهترین وجه مشترک معلمان با سلایق متعدد و متنوع است ؛ آیا کسی و یا کسانی می توانند از این فرصت برای بهبود وضعیت آموزش وپرورش استفاده نمایند؟ منتقدین کانون هم می دانند؛ در غیاب اکثریت به اصطلاح خاموش معلمان؛ کسانی که در صحنه رقابت ها و فعالیت ها حضور فعال داشته باشند ، می توانند نمایندگی افکار معلمان را به عهدهبگیرند .

حناق مسئولین سیاسی ، فرهنگی کرمانشاه

حناق مسئولین سیاسی ، فرهنگی کرمانشاه

در مرگ اسماعیل ططری

نام " اسماعیل ططری " برای هیچ کرمانشاهی باسواد و بی سوادی ناشناخته نیست اگرچه شهرت کشوری وی از نظرگاه های مختلف ، برای ایرانیان پوشیده نیست. او مردی بود که با کمال سادگی و صداقت عامیانه ، توانست دو دوره اعتماد کرمانشاهیان را با رای بالا به خود جلب کند و از کارگری ساده قبل از انقلاب به مقام وکالت بعداز انقلاب برسد.

" حاج اسماعیل ططری " هرکه بود و هر افت خیز سیاسی و هر فکر و رفتار و اندیشه که داشت ، مــرد و به دیار باقی شتافت و درجوار رحمت خداوند جای گرفت . ولی متولیان و مسئولین کم بین و شاید حسود و کم ظرفیت استان ، هنوز نتوانسته اند ؛ برای مرگ نماینده اسبق کرمانشاه اطلاعیه تسلیتی صادر کنند . شاید به این خاطر است که یکی از مشخصه های مدیران فعلی دولت دهم همان رگ بی تحرکی و تسلیم پذیری محض و جرأت نداشتن در بیان واقعیات و اتفاقات جامعه است. و یا شاید؛ حنـاق این مدعیان انصاف و عدالت ، این است که ططری در اردوگاه جنبش سبز مردم ایران بود و نقد خود را بی محابا بر پیکر دولت کنونی با همان ادبیات خاص خود بیان می کرد ؛ و به این دلیل مدیران فرهنگی و سیاسی استان ، نتوانسته اند ویا اجازه ندارند برای درگذشت او اطلاعیه ای صادر کنند!

امیداواریم این گلو گرفتگی و حناق متولیان فرهنگی و سیاسی استان بیش از این ، شخصیت ناتوان آنان را برملا نسازد .

خداوند به رفتگان مسلمان رحمت و بخشایش خود بگستراند و به زندگان مسئول و غیرمسئول هم ، انصاف و همراهی با مردم را ارزانی بدهد.

گفته اند ؛حناق نوعی بیماری است که گلو را متورم می کند و باعث می شود فرد نتواند حرف بزند.

چگونه می توان ملکوت را مشاهده کرد؟

رسول اكرم ( ص ) می‏فرمايد :

« لولا ان الشياطين يحومون حول قلوب‏ بنی‏ادم لنظروا الی ملكوت السموات » "

اگر نه اين است كه شياطين‏ گرد دلهای فرزندان آدم حركت می‏كنند و غبار و تاريكی ايجاد می‏كنند ، بنی‏آدم می‏توانست با چشم دل ، ملكوت را مشاهده كند .

هم چنين فرمود :

« لولا تكثير فی كلامكم ، و تمريج فی قلوبكم ، لرايتم ما اری ، و لسمعتم ما اسمع »

اگر نبود پر حرفي ها و حرف های اضافی شما، و اگر نبود تمريج ( چمن ) در دل شما كه دلتان حالت چمن را دارد و هر حيوانی در آن می‏چرد ، می‏توانستيد آنچه را كه من می‏بينم ببينيد و صداهايی را كه من می‏شنوم بشنويد .

يعنی‏ لازم نيست آدم پيغمبر باشد تا بتواند اين چيزها را ببيند و يا بشنود ، گاهی غير پيغمبر هم ، اينها را می‏شنود ، مثل مريم كه می‏شنيد . علی ( ع ) كودك ده ساله‏ای بود كه در كوه حرا همراه پيغمبر بود . اولين‏ باری كه وحی بر رسول اكرم ( ص ) نازل شد و عالم برای پيغمبر دگرگون شد ، علی ( ع ) همان صداهايی را كه پيغمبر از غيب و ملكوت می‏شنيد . می‏شنيد . خود علی ( ع ) در نهج البلاغه نقل می‏كند ، می‏گويد : به پيغمبر عرض كردم‏ « يا رسول الله و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزول الوحی عليه » صدای ناله‏ شيطان را برای اولين بار كه وحی نازل شد ، شنيدم . بعد پيامبر فرمود : «انك تسمع ما اسمع ، وتری ما اری » بله ، آنچه من می‏شنوم تو می‏شنوی و آنچه من می‏بينم تو می‏بينی ، « الا انك لست بنبی » ولی در عين حال‏ تو پيغمبر نيستی .
بنابراين ، تصفيه نفس ، اخلاص ، دور كردن هوی و هوس نه تنها اثرش‏ اين است كه قلب انسان را صاف می‏كند ، بلكه اثر بيشتر و بالاتری دارد و آن اين است كه [ به واسطه آن ] علم و حكمت از درون انسان می‏جوشد . برگرفته از کتاب " انسان کامل"

یک کار خوب مردمی ، یک رفتاربـــد اجتماعی !

یکی از رفتارهای خوب در اجتماع ، برگزاری خودجوش جشن ها و یا سوگواری های ملی و مذهبی از طرف مردم است که ریشه در فرهنگ و اعتقادات آنان دارد . گذر زمان ممکن است چهره و نوع ارائه و برگزاری این فعالیت های ملی و مذهبی را به مرور تغییر بدهد ولی کسی نمی تواند آن را از فرهنگ مردم بیرون کند وکنار بگذارد.

برگزاری جشن نیمه شعبان که به قول جلال احمد ؛ " مردم آن چنان به آن اهمیت می دهند و با شور وشوق ، آن را برگزار می کنند که نوروز از غصه دق می کند" هم یک نشاط و هماهنگی عمومی در بین مردم است و هم علاقه به مبانی دینی . نباید مدیریت و برگزی این جشن ها را به دولت و نهادهای دولتی واگذار کرد! حتی اگر، دولت هزینه های برگزاری را بپردازند، بایدبرگزاری جشن ها و دیگر مراسم ها ، مردمی باقی بماند تا فرصت سوء استفاده از کج اندیشان ،گرقته شود.این همان کارخوب اجتماعی است که ارزش دارد ونشاط عمومی را به دنبال دارد.

اما در این بین ، یک رفتار ناپسند و غیر قابل قبول در این نوع جشن های اجتماعی بروز می کند که باید برای رفع این ناهنجاری ،برنامه ریزی کرد ازجمله بی نظمی های خیابانی و مزاحمت برای عبور و مرور مردم و ماشین ها است . هم چنین عدم رعایت نظافت شهری ، از عوارض بی برنامگی متولیان جشن است که چهره شهر و محله را برای هر بیننده ای زشت می کند . باید ضمن رعایت بهداشت فردی ، به نظاقت و زیبایی شهر هم توجه کرد و هیچگاه انجام هیچ کار ثوابی دلیل بی توجهی به حق و حقوق مردم و شهروندان نیست و نخواهد بود.

اربعين

سحرگـه رهـــــــروی در سرزمينــــــی .........همی گفت اين معما با قرينی

كــه ای صوفی شراب آنگه شود صاف .........كه در شيشه بماند اربعينی

رسول اكرم ( ص ) می‏فرمايد :

« مــن اخلــص لله اربعين صباحا جــرت ينابيع‏ الحكمــة مـن قلبه علی لسانه »

هر كس چهل شبانه روز ، خود را برای‏ خدا خالص كند ، يعنی چهل شبانه روز هيچ انگيزه‏ای در وجود او جز رضای حق‏ حاكم نباشد ، حرف بزند برای رضای خدا ، سكوت كند برای رضای خدا ، نگاه‏ كند و نگاهش را ببندد برای خدا ، غذا بخورد برای خدا ، بخوابد و بيدار شود برای خدا ، يعنی آنچنان برنامه‏اش را تنظيم كند و آنچنان روح خود را اصلاح كند كه اساسا جز برای خدا برای چيز ديگری كار نكند ،

يعنی بشود ابراهيم خليل الله : " « ان صلوتی و نسكی و محيای و مماتی لله رب‏العالمين »".

نمازم ، عبادتم و بلكه زندگی و مردنم ، لله و برای‏ اوست ،

پيغمبر فرمود اگر كسی موفق شود چهل شبانه روز هوی و هوس‏ را به كلی مرخص كند و در اين چهل شبانه روز جز برای خدا ، كاری كند و جز برای او زنده نباشد ، چشمه‏های معرفت و حكمت از درونش می‏جوشد و بر زبانش جاری می‏شود.
برگرفته از کتاب " انسان کامل"

انتــطار

میـــلاد نــــــور و چـــــراغ هدایــــت مبـــارک بــــاد

اللهـــمّ انا نرغـب اليك فى دولـــة كريمة تعزبـــها الاســلام واهــله و تــــذل بها النفـــاق و اهلـــــه

خداوندا! ما از تو اميد داريم كه دولت بزرگوارى را كه به اسلام و پيروانش عزت بخشد و نفاق و حاميانش را خوار گرداند، برقرار سازى.

همیشه منتظرت هستم

بی آن که در رکود نشستن باشم

همیشه منتظرت هستم

چونان که من

همیشه در راهم

همیشه در حرکت هستم

همیشه در مقابله

تو مثل ماه

ستاره

خورشید

همیشه هستی

و می درخشی از بدر

و می رسی از کعبه

و ظلم را می بندی

همیشه منتظرت هستم

ای عدل وعده داده شده

این کوچه

این خیابان

این تاریخ

خطی از انتظار تو را دارد

و خسته است

تو ناظری، تو می دانی

ظهور کن، ظهور کن که منتظرت هستم

ظهور کن که منتظرت هستم...

طاهره صفارزاده

آزادگی یعنی ترس نداشتن از قوی

علی ( ع ) می‏فرماید :

فَاِنّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ فى غَيْرِ مَوطِن :

« لَــنْ تُـقَـدَّسَ اُمّــَةٌ لايُــؤْخَــذُ لِلضَّعيفِ فيــها حَقُّـــهُ مِــنَ الْقَـــوِىِّ غَيــْرَ مُتَتَـعْتِـع .»

از پيغمبر مكرر شنيدم كه‏ می‏فرمود :

هيچ امتی به مقام قداست و طهارت و خالی بودن از عيب‏ نمی‏رسد ، مگر به اين مرحله رسيده باشد كه ضعيف به راحتی در مقابل قوی بايستد و حق خود را مطالبه كند ، بدون اينكه لكنت زبان پيدا كند.

نهج‏البلاغه ، نامه . 53

گفتگوی پیامبر( ص) و جوان

روزی پيغمبر اكرم ( ص) در وقت بين ‏الطلوعين سراغ " اصحاب صفه " رفت ( پيامبر ، زياد سراغ‏ اصحاب صفه می‏رفت ) . در اين ميان ، چشمش به جوانی افتاد . ديد اين‏ جوان يك حالت غيرعادی دارد : دارد تلوتلو می‏خورد ، چشمهايش به كاسه سر فرو رفته است و رنگش ، رنگ عادی نيست . جلو رفت و فرمود : « كيف‏ اصبحت ؟ » [ چگونه صبح كرده‏ای ] ؟

عرض كرد اصبحت موقنا يا رسول الله‏ در حالی صبح كرده‏ ام كه اهل يقينم ، يعنی آنچه تو با زبان خودت از راه‏ گوش به ما گفته ‏ای ، من اكنون از راه بصيرت می‏بينم .

پيغمبر می‏ خواست‏ يك مقدار حرف از او بكشد ، فرمود : هر چيزی علامتی دارد ، تو كه ادعا می‏كنی اهل يقين هستی ، علامت يقين تو چيست ؟ « ما علامة يقينك ؟ » عرض‏ كرد : ان يقينی يا رسول الله هو الذی احزننی و اسهر ليلی و اظما هواجری‏ علامت يقين من اين است كه روزها مرا تشنه می‏دارد و شبها مرا بی‏خواب ، يعنی اين روزه‏های روز و شب زنده‏داريها ، علامت يقين است . يقين من‏ نمی‏گذارد كه شب سر به بستر بگذارم ، يقين من نمی‏گذارد كه حتی يك روز مفطر( بدون روزه) باشم .

فرمود : اين كافی نيست ، بيش از اين بگو ، علامت بيشتری از تو می‏خواهم .

عرض كرد : يا رسول الله ! الان‏ كه در اين دنيا هستم ، درست مثل اين است كه آن دنيا را می‏بينم و صداهای‏ آنجا را می‏شنوم ، صدای اهل بهشت را از بهشت و صدای اهل جهنم را از جهنم‏ می‏شنوم ، ، يا رسول الله ! اگر به من اجازه دهی ، اصحاب را الان‏ يك يك معرفی كنم كه كداميك بهشتی و كداميك جهنمی ‏اند . فرمود : سكوت‏ ! ديگر حرف نزن .

گفت پيغمبر صباحی زيـــد را

كيف اصبحت ای رفيق باصفا

گفت عبدا موقنا باز اوش گفت

كونشان از باغ ايمان گرشكفت

گفت تشنه بــــــوده‏ام من روزهــا

شب نخفتستم زعشق و سوزها

گفت از اين ره كو ره‏آوردی بيار

در خـــور فهم و عقول اين ديــار

گفت خلقان چون ببينند آسمان

مـــــن ببينم عرش را با عرشيان

همين بگويـــم يا فــــرو بندم نفس

لب گزيدش مصطفی يعنی كه بس

بعد پيغمبر به او فرمود : جوان ! آرزويت چيست ؟ چه آرزوئی داری ؟

عرض كرد : يا رسول الله ! شهادت در راه خدا . آن ، عبادتش و اين هم آرزويش ، آن شبش و اين هم روز و آرزويش . اين‏ می‏شود مؤمن اسلام ، می‏شود انسان اسلام .

کتاب انسان کامل شهید مطهری

صص : 102 و 103

مصبــاح خــامــوش



با آثار و نوشته های اخلاقی و اعتقادی آیت الله مصباح یزدی، مدت هاست که آشنا هستم، معمولاً او را جزء نویسندگان کتب اخلاقی می دانم و از مباحث اخلاقی او بهره ها برده ام ، نفوذکلام او، در نهادهای بعد از انقلاب هم ، بر کسی پوشیده نیست . اما یک سئوال اساسی برایم بدون پاسخ مانده و آن، این است که:

« چرا در مقابل انبوه نقدهایی که بر سلوک سیاسی احتماعی ایشان می شود، مهر سکوت بر لب دارند و هیج جوابی به این همه سئوالات مطرح شده ،نمی دهند؟»


اردشیرکشاورز

اردشیرکشاورز محققی بی ادعا و از سرمایه های ادبی کرمانشاه است ، با تسلطی که به تاریخ اقوام و قبایل کرمانشاهی دارد ، نام خود را در ردیف مورخان کرمانشاه شناس ایرانی معاصر به ثبت رسانده است . او معلم نیست ولی از جهت فکری به معلمان نزدیک است اگرچه روحیه معلمی همسرش در رفتار وی تأثیرگذار بوده است اما کارهای فرهنگی و روحیه پژوهش ، از او یک معلم تاریخ ساخته است.

در کتابخانه اش که در زیر زمین منزلش است مجموعه ای از عکس ها و کتاب های مرجع و تاریخی را می بینی که روح تورا در فضای تاریخ قبایل واقوام یکصدساله اخیر کرمانشاه به پرواز در می آورد . عکس های نصب شده بر دیوار کتابخانه هر کدام حکایتی دارند که باید داستان آن را از زبان این مورخ بی ادعا شنید .

اگر کسی بخواهد نام و مبارزات مردان سیاسی و علمی کرمانشاه را در یکصد ساله اخیر ورق بزند ؛ می تواند آن را با زبان ساده از اردشیر کشاورز بشوند... مرد بی ادعایی که صدایش در رادیو و حضورش در بعضی برنامه ها سیمای کرمانشاه برای مردم آشناست ....

سایت ادبی " بلوط " متلعق به شاعرکرمانشاهی گیلانغربی! جناب جلیل آهنگران که خود معلم ادبیات فارسی است با اردشیرکشاورز مصاحبه ای انجام داده است ، دوستان می توانند برای خواندن این گفتگو به آدرس ذیل مراجعه نمایند:

گفتگويي خواندني با

محقق نام آشناي كرمانشاهي اردشير كشاور

حدیث نفس

آیا می شود؛ روزگاری بیاید و بتوانیم باهم حرف بزنیم ، گفتگو کنیم و افکار یکدیگر را تحمل کنیم ؟ ولی به هم دیگر تهمت نزنیم ، دروغ نگوییم ، منطق یکدیگر را سب و شتم نکنیم ، عواطف یکدیگر را مجروح نکنیم از حدود استدلال و منطق خارج نشویم....به جای رقابت با رقیب سیاسی ، به هر بهانه ای، او را حذف نکنیم و کنار نگذاریم.

آیا می توان نوشت ولی دربین بندگان خدا تنفرآفرینی نکرد؟ آیا می شود رفتاری داشت ولی موجب بی اعتمادی و بدبینی بین مردم نسبت هم نشد ؟ آیا می توان سخن گفت، ولی زخم زبان به دیگران نزد؟ آیا می توان کلام روح بخش به زبان آورد و صدای حلقوم های نفرت انگیز را خاموش کرد و نشنید؟

مدعی پیروی از اخلاق پیامبر اسلام ( ص ) را داریم ولی برای تکمیل خوبی های اخلاقی قدم برنمی داریم!

این آیه قران را می خوانیم و به آن عمل نمی کنیم؟

اُدعُ إلی سَبیلِ رَبـِّکَ بــالحِکمَـةِ وَالمَوعِظـةِالحَسَنةِ وَ جادِلهُم بـِاللَتی هِیَ أحسَن

شعر عقاب

شعر عقاب

دکتر پرویز ناتل خانلری

این شعر را اولین بار و قبل از انقلاب از زبان « نصرالله بهرامی » دبیر اهل ذوق درس زیست شناسی کرمانشاه که الان نمی دانم کجاست، شنیدم که آن را با احساس و زبان خاص خودش ، در یک روز سرد زمستانی که برف از آسمان می آمد ، برای دانش آموزان کلاس خواند و گفت امروز نمی خواهم درس بگویم ؛ شعر زیبایی برایتان می خوانم بلکه از آن درس زندگی بگیرد و پیام آن را که مقایسه زندگی در پلشتی و زندگی در آزادی و اوج پرواز است بشنوید وامروز من آن را در یک روز گرم تابستانی به دوستان تقدیم می کنم .... وشروع کرد به خواندن :

« گويند زاغ 300 سال بزيد و گاه عمرش ازين نيز درگذرد ... عقاب را 30 سال عمر بيش نباشد»

شعر درباره عقابي است که به 30 سالگي رسيده و مرگ قريب الوقع،‌ آشفته اش کرده. عقاب براي رهايي از اين آشفتگي به سراغ کلاغ سن و سال داري که محضر عقاب هاي زيادي را درک کرده مي رود تا از او راز بقا و راز طول عمرش را بپرسد و چاره اي بجويد.

گشت غمناک دل و جان عقاب

چو ازو دور شد ايام شباب

ديد کش دور به انجام رسيد

آفتابش به لب بام رسيد

بايد از هستي دل بر گيرد

ره سوي کشور ديگر گيرد

خواست تا چاره ي نا چار کند

دارويي جويد و در کار کند

صبحگاهي ز پي چاره ي کار

گشت برباد سبک سير سوار

گله کاهنگ چرا داشت به دشت

ناگه ا ز وحشت پر ولوله گشت

وان شبان ، بيم زده ، دل نگران

شد پي بره ي نوزاد دوان

کبک ، در دامن خار ي آويخت

مار پيچيد و به سوراخ گريخت

آهو استاد و نگه کرد و رميد

دشت را خط غباري بکشيد

ليک صياد سر ديگر داشت

صيد را فارغ و آزاد گذاشت

چاره ي مرگ ، نه کاريست حقير

زنده را فارغ و آزاد گذاشت

صيد هر روزه به چنگ آمد زود

مگر آن روز که صياد نبود

آشيان داشت بر آن دامن دشت

زاغکي زشت و بد اندام و پلشت

سنگ ها ا زکف طفان خورده

جان ز صد گونه بلا در برده

سا له ها زيسته افزون ز شمار

شکم آکنده ز گند و مردار

بر سر شاخ و را ديد عقاب

ز آسمان سوي زمين شد به شتاب

گفت که : ‹‹ اي ديده ز ما بس بيداد

با تو امروز مرا کار افتاد

مشکلي دارم اگر بگشايي

بکنم آن چه تو مي فرمايي ››

گفت : ‹‹ ما بنده ي در گاه توييم

تا که هستيم هوا خواه تو ييم

بنده آماده بود ، فرمان چيست ؟

جان به راه تو سپارم ، جان چيست ؟

دل ، چو در خدمت توشاد کنم

ننگم آيد که ز جان ياد کنم ››

اين همه گفت ولي با دل خويش

گفت و گويي دگر آورد به پيش

کاين ستمکار قوي پنجه ، کنون

از نياز است چنين زار و زبون

ليک نا گه چو غضبناک شود

زو حساب من و جان پاک شود

دوستي را چو نباشد بنياد

حزم را بايد از دست نداد

در دل خويش چو اين راي گزيد

پر زد و دور ترک جاي گزيد

زار و افسرده چنين گفت عقاب

که :‹‹ مرا عمر ، حبابي است بر آب

راست است اين که مرا تيز پر است

ليک پرواز زمان تيز تر است

من گذشتم به شتاب از در و دشت

به شتاب ايام از من بگذشت

گر چه ا زعمر ،‌دل سيري نيست

مرگ مي آيد و تدبيري نيست

من و اين شه پر و اين شوکت و جاه

عمرم از چيست بدين حد کوتاه؟

تو بدين قامت و بال ناساز

به چه فن يافته اي عمر دراز ؟

پدرم نيز به تو دست نيافت

تا به منزلگه جاويد شتافت

ليک هنگام دم باز پسين

چون تو بر شاخ شدي جايگزين

از سر حسرت بامن فرمود

کاين همان زاغ پليد است که بود

عمر من نيز به يغما رفته است

يک گل از صد گل تو نشکفته است

چيست سرمايه ي اين عمر دراز ؟

رازي اين جاست،تو بگشا اين راز››

زاغ گفت : ‹‹ ار تو در اين تدبيري

عهد کن تا سخنم بپذيري

عمرتان گر که پذيرد کم و کاست

دگري را چه گنه ؟ کاين ز شماست

ز آسمان هيچ نياييد فرود

آخر ا زاين همه پرواز چه سود ؟

پدر من که پس ا زسيصد و اند

کان اندرز بد و دانش و پند

بارها گفت که برچرخ اثير

بادها راست فراوان تاثير

بادها کز زبر خاک و زند

تن و جان را نر سانند گزند

هر چه ا ز خاک ، شوي بالاتر

باد را بيش گزند ست و ضرر

تا بدانجا که بر اوج افلاک

آيت مرگ بود ، پيک هلاک

ما از آن ، سال بسي يافته ايم

کز بلندي ،‌رخ برتافته ايم

زاغ را ميل کند دل به نشيب

عمر بسيارش ار گشته نصيب

ديگر اين خاصيت مردار است

عمر مردار خوران بسيار است

گند و مردار بهين درمان ست

چاره ي رنج تو زان آسان ست

خيز و زين بيش ،‌ره چرخ مپوي

طعمه ي خويش بر افلاک مجوي

ناودان ، جايگهي سخت نکوست

به از آن کنج حياط و لب جوست

من که صد نکته ي نيکو دانم

راه هر بر زن و هر کو دانم

خانه ، اندر پس باغي دارم

وندر آن گوشه سراغي دارم

خوان گسترده الواني هست

خوردني هاي فراواني هست ››

آن چه ز آن زاغ چنين داد سراغ

گندزاري بود اندر پس باغ

بوي بد ، رفته ا زآن ، تا ره دور

معدن پشه ، مقام زنبور

نفرتش گشته بلاي دل و جان

سوزش و کوري دو ديده از آن

آن دو همراه رسيدند از راه

زاغ بر سفره ي خود کرد نگاه

گفت : ‹‹ خواني که چنين الوان ست

لايق محضر اين مهمان ست

مي کنم شکر که درويش نيم

خجل از ما حضر خويش نيم»

گفت و بشنود و بخورد از آن گند

تا بياموزد از او مهمان پند

عمر در اوج فلک بر ده به سر

دم زده در نفس باد سحر

ابر راديده به زير پر خويش

حيوان راهمه فرمانبر خويش

بارها آمده شادان ز سفر

به رهش بسته فلک طاق ظفر

سينه ي کبک و تذرو و تيهو

تازه و گرم شده طعمه ي او

اينک افتاده بر اين لاشه و گند

بايد از زاغ بياموزد پند

بوي گندش دل و جان تافته بود

حال بيماري دق يافته بود

دلش از نفرت و بيزاري ، ريش

گيج شد ، بست دمي ديده ي خويش

يادش آمد که بر آن اوج سپهر

هست پيروزي و زيبايي و مهر

فر و آزادي و فتح و ظفرست

نفس خرم باد سحرست

ديده بگشود به هر سو نگريست

ديد گردش اثري زين ها نيست

آن چه بود از همه سو خواري بود

وحشت و نفرت و بيزاري بود

بال بر هم زد و بر جست ا ز جا

گفت : که ‹‹ اي يار ببخشاي مرا

سال ها باش و بدين عيش بناز

تو و مردار تو و عمر دراز

من نيم در خور اين مهماني

گند و مردار تو را ارزاني

گر در اوج فلکم بايد مرد

عمر در گند به سر نتوان برد ››

شهپر شاه هوا ، اوج گرفت

زاغ را ديده بر او مانده شگفت

سوي بالا شد و بالاتر شد

راست با مهر فلک ، همسر شد

لحظهيي چند بر اين لوح کبود

نقطهيي بود و سپس هيچ نبود