مناجات

ملکا و پادشاها آتش های حرص ما را به آب رحمت خویش بنشان.

جان مشتاقان را شراب وحدت بچشان.

ضمیر دل ما را به انوار معرفت و اسرار وحدت، منور و روشن دار.

دامهای امید ما را که در صحرای سعت رحمت تو بازگشادهایم به مرغان سعادت و شکارهای کرامت مشرّف و مکرّم گردان،

آه سحرگاه سوختگان راه را به سمع قبول و عاطفت استماع کن.

دود دل بیدلان را که از سوز فراق آن مجمع ارواح هر دم آن دود برتابخانۀ فلک برمیآید به عطر وصال معطر گردان.

قال و قیل ما را و گفت و شنود ما را که چون پاسبانان بر بام سلطنت عشق، چوبک میزنند از اجرای «یوفیهم اجورهم بغیرحساب» نصیب مدام بخشش فرما.

قال ما را خلاصۀ حال گردان.

حال ما را از شرفات قال درگذران ما را از دشمنکامی هر دو جهان نگاه دار.

آنچه دشمنان میخواهند بر ما، از ما دور دار.

آنچه دوستان میخواهند و گمان میبرند، ما را عالیتر و بهتر از آن گردان.

ای خزانۀ لطف تو بی پایان و ای دریای با پهنای با کرم تو بیکران.

ابتدای کتاب مجالس سبعه

(هفت خطابه)

مولانا جلال الدّین مولوی بلخی رومی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر