گفت: تا خانه خداي.
گفتم: راه دور است و طاقت نمي آري.
گفت: بر من است پي نهادن و بر وي است رسانيدن.
گفتم: با تو نه زاد بينم، نه راحله!
گفت: توشه ام يقين است. هر كجا باشم خداي تعالي روزي به من آرد. و راحله، پاي هاي من است. مي روم تا خداي مرا برساند.
گفتم: از اين نترسم.
گفت: از چه ترسي!
گفتم: از نان و آب.
گفت: نام تو چيست؟
گفتم: فتح موصلي.
گفت: اي فتح. اگر برادري از برادران، تو را به خانه خويش بخواند، او را نيك آيد كه طعام با خود برداري تا در خانه او بخوري؟
گفتم: نه.
گفت: اي ضعيف، يقين خداي عزوجل مرا بخوانده است به خانه او، خود مرا بخوراند.
از كتاب «گزيده» اثر محمد خانقاهي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر