بشر حافي گفت:
در بازار بغداد مي گشتم. يكي را هزار تازيانه بزدند. آه نكرد. آنگه او را به حبس بردند.
از پي وي برفتم و پرسيدم: اين زخم از بهر چه بود؟
گفت: از آنكه شيفته عشقم.
گفتم: چرا زاري نكردي تا تخفيف كردندي؟
گفت: از آنكه معشوقم به نظاره بود. به مشاهده او چنان مستغرق بودم كه پرواي زاريدن نداشتم.
كشف الاسرارابوالفضل ميبدي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر