یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته .
پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمیدارد که دوگانه ای بگزارد چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند.
گفت جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی.
نبیند مدعـــــى جــــــز خویشتن را ......... که دارد پرده پنــــــدار در پیش
گرت چشم خدا بینى ببخشند ......... نبینى هیچ کس عاجزتر از خویش
گلستان سعدی
باب دوم در اخلاق درویشان حکایت هفتم
سلام دوست عزیز
پاسخحذفاز شما دعوت میکنیم لینکهای روزانه خود را در سایت مفیدترین ( شبکه برتر انتشار لینک فارسی به روایت پایگاه نقدنیوز) منتشر کنید مفیدترین در بازه زمانی محدود اقدام به عضوگیری بدون دعوتنامه میکند لطفا برای انتشار لینکهای خود سریعتر اقدام فرمائید.
با تشکر
مفیدترین دات کام
www.mofidtarin.com