مولانا و شمس


می گویند؛ اول بار که مولانا با شمس ملاقات کرد ،شمس از او سوالی کرد :


آيا در مقامات سلوکی و عرفانی، محمدبن عبداله والاتر است يا بايزيد بسطامی؟

مولانا گفت :

اين چه سوالی است! محمد فرستاده و پيامبر خداست و بايزيد يکی از پيروان و دوستداران آن پيامبر!اين مقايسه اي نابجا است.

شمس او را گفت پس چرا محمد گفته است که :

ما عَـرفنـاک حـقَّ مَـعرفتـک ؛ ما نتوانستیم تو را آن چنان که شایسته تواست، بشناسیم.

و بايزيد گفته است که:

سُبحان ما اَعظَم شَــأنـّی : خدایا ! مقام من چقدر بزرگ است!

محمد از عدم معرفت و عبادت خداوند آنگونه که شايسته اوست سخن گفته و بايزيد ، خداگونه ،خويش را عظيم الشان می داند و می گويد پاک باد وجود من که اينگونه بزرگ است.

مولانا در جواب مي گويد:

دليل از آن روست که بايزيد را ظرفی بود سخت تنگ و کوچک که با اندکی نوشيدن می، آنچنان مست شده بود که ندای حق بودن سر داده بود ولی ظرفيت اقيانوس وش محمد چنان بود که در اوج مقامات، باز از نادانی خويش سخن می گفت .

چون شمس اين جواب از مولانا شنيد نعره ای کشيد و بی هوش شد.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر