حکایت

آورده اند که نوشین روان عادل را در شکارگاهی صید کباب کردند و نمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرد.

نوشیروان گفت: نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد.

گفتند ازین قدر چه خلل آید؟

گفت: بنیاد ظلم در جهان اول اندکی بوده است هرکه آمد بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی ..... ..... برآورند غلامان او درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد ..... ..... زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ

گلستان سعدی

باب اول در عبرت پادشاهان

۱ نظر:

  1. سلام بر دوست قدیمی
    ایام به کام باد
    لینکتان کردیم

    به امید دیدار

    پاسخحذف