حاجت ده و حاجت بر و حاجت دار

حکایتی آورده اند:

پادشاهی بود و او را بندۀ بود خاص و مقرّب عظیم . چون آن بنده قصد سرای پادشاه کردی اهل حاجت قصه ها و نامه ها بدو دادندی که بر پادشاه عرضه دار، او آن را در چرمدان (کیسه ) کردی ، چون در خدمت پادشاه رسیدی تاب جمال او برنتافتی پیش پادشاه مدهوش افتادی پادشاه دست در کیسه و جیب و چرمدان او کردی به طریق عشق بازی که این بندۀ مدهوش من مستغرق جمال من چه دارد، آن نامه ها را بیافتی و حاجات جمله را بر ظهر آن ثبت کردی و باز در چرمدان او نهادی کارهای جمله را بی آنکه او عرضه دارد برآوردی چنین که یکی از آنها ردّ نگشتی بلکه مطلوب ایشان مضاعف و بیش از آن که طلبیدندی به حصول پیوستی . بندگان دیگر که هوش داشتندی و توانستندی قصّه های اهل حاجت را به حضرت شاه عرضه کردن و نمودن از صد کار و صد حاجت یکی نادرا منقضی شدی.

فیه ما فیه

مولانا جلال الدین محمّد بلخی

مولوی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر