شخصی پیش قاضی آمد و گفت که:فلان مرد مرا گفته است «گه مخور »
گفت:غلط کرده است،تو برو کار خود را بکن.
****
جمعی به جنگ ملاحده رفته بودند .در بازگشتن هر یک سرملحدی بر چوب کرده می آوردند . یکی پایی برچوب کرده می آورد . پرسیدند که این را که کشت؟
گفت: من،
گفتند،چرا سرش نیآوردی .
گفت:تا من برسیدم سرش را برده بودند
****
شخصی در حالت نزع افتاد. وصیت کرد که در شهر کرباس پاره ای کهنۀ پوسیده بطلبند و برای او کفن سازند .
گفتند:غرض از این کار چیست ؟
گفت:تا چون نکیر و منکر بیایند ،پندارند که من مردۀ کهنه ام ،زحمت من ندهند.
****
عربی بدوی به مسجد درآمد و با شتاب نمازی خواند و خواست تا بیرون رود . بزرگی در مسجد حاضر بود ،بانگ بر او زد و نعلین خویش حوالۀ او کرد که باز گرد و نماز تازه کن .
عرب از ترس بازگشت و نماز تازه کرد و شخص بزرگ گفت:از ترس خدا به آهستگی خواندی ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر