چرا سید حسن مصطفوی؟!
عالم جلیل القدر و بزرگوار ابی الفتح محمد بن علی کراجکی(متوفی 449 هجری قمری)در کتاب ارزشمند و نفیس خویش که آنرا کتاب اتعجب نام گذارده می نویسد:«از عجائب کارهای دشمنان که به وسیله آن اظهار بغض و عداوت کردند آن است که هر گاه می خواهند از حضرت امام حسن بن علی علیهم السلام(که فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله،و گل بوستان او و نور چشم او است و پیامبر امامت را به او عطا کرده است و شهادت داده که به بهشت می رود)یاد کنند و نام او را ذکر نمایند از ابتدای اسم آن حضرت«الف و لام»را حذف می کنند و او را "حسن فرزند علی"خطاب کرده و اولادش را "فرزندان حسن"می نامند،تا این که او را کوچک شمارند و یادش را حقیر دارند (توجه کنیم که در ادبیات عرب"ال"وقتی بر سر اسامی آورده شود،بر بزرگی دلالت و اشارت دارد.) و از طرفی همین افراد حسن بصری را "الحسن البصری "می نامند و نام او را همراه با «الف و لام»می آورند تا او را بزرگ داشته و اسم او را با احترام و تکریم ذکر نموده باشند،در حالیکه بصری همان شخصی بود که از تحت ولایت اهل بیت خارج گشته و در ماجرای قتل عثمان در مدینه گفته بود که عثمان را کفار کشتند و منافقین او را نصرت نکردند و هرکس درروز قتل عثمان درمدینه بود یا قاتل بود یا خاذل،و در واقع بصری تمام اصحاب و انصار پیامبر اکرم(ص)که در مدینه بودند را متهم و منسوب به کفر و نفاق نمود و در حالیکه به امام حسن پشت نموده و از پیروی نکرد،همراه قتیبه بن مسلم به لشگر حجاج پیوست.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
« و من عجیب امر هم و ظاهر بغضهم لاهل البیت علیهم السلام انهم اذا ذکروا الامام الحسن بن علی علیهما السلام الذی هو ولد رسول الله و ریحانه و قره عینه و الذی نحله الامامه و شهد له بالجته حذف من اسمه الالف و اللام و یقال حسن بن علی و لاولاده اولاد حسن،استصغارا له و احتقارا لذکره ثم یقولون مع ذلک الحسن البصری فیثبتون فی اسمه الالف و الام و اجلالاله و اعظاما و تفخیما لذکره و اکراما،وذلک ان هذا البصری کان متجاوزا عن ولایه اهل البیت علیهم السلام و هو القائل فی عثمان قتله الکفار و خذله المنافقون و لم یکن فی المدینه یوم قتله الاقاتل وخاذل،انسب جمیع المهاجرین و الانصار الی الکفر و النفاق و تخلف عن الامام الحسن بن علی بن ابیطالب علهما السلام ثم خرج مع قتیبه بن مسلم فی جند الحجاج الی خراسان....»
کتاب التعجب،ابی الفتح کراجکی ص 348 ،منتشره در ضمیمه کنز الفرائد،انتشارات مصطفوی
حوزه علمیه قم
محمد حسین حسن خانی
***************
دست نوشته ای از مصطفی چمران_ تهران، 1359
خدایا!
می دیدم که در الجزایر، رهبران انقلاب به جان هم می افتند، همدیگر را به زندان می کشند، مسلحانه علیه هم می جنگندند.
می دیدم که در مصر، رهبران قیام با هم به دشمنی می پردازند، وحدت آنها شکسته می شود و شکست پشت شکست به سراغ آنها می آید. می دیدم که در همه انقلابها، رهبرانشان برای وصول به قدرت با هم مسابقه می گذاشتند، رقابت می کردند و همدیگر را می کوبیدند و می کشتند و انقلاب را به لجنزاری از ظلم و خودخواهی سقوط می دادند و من با خود می گفتم اینها هیچکدام به درجه رشد نرسیده اند، هیچ یک مفهوم واقعی خدا و خلقت و قیامت را درک نکرده اند،
اما با خود می گفتم بگذار انقلاب ما پیروز شود، مکتب اسلام راستین مستقر گردد، خدای بزرگ براستی فهمیده شود، انسانها فقط خدا را بپرستند، همه طاغوتها را فرو بریزند. دیگر خودخواهی و غرور خودنمایی نکند. دیگر جایی برای مصلحت طلبی نماند. دیگر جایی برای سیاست بازی وجود نداشته باشد و ما با خیالی راحت بدنبال ساختن و پرداختن اجتماع و تکامل خود مشغول شویم و یک چنین نمونه عشق و پاکی و همکاری و تلاش و تکامل را به همه جهانیان نشان دهیم.
اما هیهات؛ که غرور و خودخواهی وحدت انقلاب ما را نیز خدشه دار کرد، تفرقه و تشتت بوجود آورد، اختلافات و زد و خوردها اوج گرفت و مردم ساده و عامی را بدبین کرد تا به جایی که عده زیادی زده شدند. هر روز ضعیف تر شدیم، دشمنان بیشتر جلو آمدند، مستضعفان ناامید شدند و همان اختلافات و مشکلاتی که برای انقلابها و ملتهای دیگر وجود داشت برای ما نیز پدیدار شد. و نشان داد که ما هم به درجه رشد نرسیده ایم و کامل نشده ایم و زمان زیادی می خواهد که شایسته چنین انقلابی شویم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر