خاطره ها و مخاطره ها

سال 88 با خاطره ها و مخاطره هایش گذشت ، با شور و شوق مردم برای حضور موثر در معادلات اجتماعی شروع شد با اضطراب و التهاب ونگرانی ادامه یافت و سرانجام با ناراحتی و سکوت پایان یافت.

سالی بود که بعد از سی سال از گذشت انقلاب شکاف واقعی بین مردم بوجود آمد و مردم به دو دسته تقسیم شدند و متآسفانه حاکمیت و مدیریت کشور برای اتحاد و یکدلی بین مردم تلاشی چشم گیری بوجود نیاورد ؛ در جامعه و دولت ، موضوع خودی وغیرخودی جدی تر و پرنگ تر شد، در سال 88 خسارت هایی به اعتماد مردم وارد شد که جبران آن ، نیازمند تلاشی مضاعف برای همدلی واقعی است ،اما می توان گفت ؛ سال 88 نوجوانان و نونهالان این مرز و بوم را به مردان سیاسی مبارز ولی خاموش و آتش زیر خاکستر آینده که تهدیدی جدی برای بحران های اجتماعی است، تبدیل کرد و باید منظر بود و دید که زبانه این آتش خاموش در کجا و کی و با چه حادثه ای شعله ور خواهد شد ؟

سال 88 سال تصفیه بزرگ مردان انقلابی و زندانی شدن شخصیتهای سیاسی و مرگ احزاب و بها دادن به تفکر توده گرایی و سال ترویج تهمت و ثابت نشدن ادعاهای بی اساس بود که از بلندگوی بزرگ رسانه ملی کشور منتشر شد ؛ ادعاهایی که ثابت نشد موجب فتنه و تفرقه اجتماعی و دوستگی سیاسی مردم شد .

و اما سال 89 سال سخت و نفس گیری خواهد بود . امیدی به بهبود وضعیت سیاسی مردم نیست . احتمالا مردم بیشتر شنونده و مطیع اقدامات خواهند بود تا تآثیرگذار در امورجاری کشوری !! آنان ؛ شنودگان و همراهان ساکت و راضی و ناراضی دولت هستند تا منقدان مدیریتی کشور!!

امیدواریم این سال برای مردم ما ؛ سال موفقیت و پیروزی و همدلی باشد و بتوانیم با رعایت حقوق اجتماعی آحاد ملت در عرصه های مختلف سیاسی و اجتماعی... شاهد پیشرفت کشور و ترویج مبانی اسلام ناب محمدی ( ص ) باشیم.

ایدون باد.

۲ نظر:

  1. هيچ شادي نيست اندر اين جهان
    برتر از ديدار روي دوستان
    1سال بهروزي
    12 ماه شادي،
    52 هفته سلامتي،
    365 روز سربلندي،
    8760 ساعت موفقيت،
    525600 دقيقه عشق ومحبت،
    3153000 ثانيه دوستي.
    براي شما آرزومندم.

    پاسخحذف
  2. یک درس تاریخی
    مي گويند زماني که قرار بود دادگاه لاهه براي رسيدگي به دعاوي انگليس در ماجراي ملي شدن صنعت نفت تشکيل شود ، دکتر مصدق با هيات همراه زودتر از موقع به محل رفت . در حالي که پيشاپيش جاي نشستن همه ي شرکت کنندگان تعيين شده بود ، دکتر مصدق رفت و به نمايندگي هيات ايران روي صندلي نماينده انگلستان نشست .
    قبلاز شروع جلسه ، يکي دو بار به مصدق گفتند که اينجا براي نماينده هيات انگليسي در نظر گرفته شده و جاي شما آن جاست ، اما پيرمرد توجهي نكرد و روي همان صندلي نشست ..
    جلسه داشت شروع مي شد و نماينده هيات انگليس روبروي دکتر مصدق منتظر ايستاده بود تا بلکه بلند شود و روي صندلي خويش بنشيند ، اما پيرمرد اصلاً نگاهش هم نمي کرد .
    جلسه شروع شد و قاضي رسيدگي کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جاي نماينده انگلستان نشسته ايد ، جاي شما آن جاست .
    کم کم ماجرا داشت پيچيده مي شد و بيخ پيدا ميكرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت
    : شما فكر مي کنيد نمي دانيم صندلي ما کجاست و صندلي نماينده هيات انگليس کدام است ؟
    نه جناب رييس ، خوب مي دانيم جايمان کدام است ..
    اما علت اينكه چند دقيقه اي روي صندلي دوستان نشستم به خاطر اين بود تا دوستان بدانند برجاي ديگران نشستن يعني چه ؟
    او اضافه کرد که سال هاي سال است دولت انگلستان در سرزمين ما خيمه زده و کم کم يادشان رفته که جايشان اين جا نيست و ايران سرزمين آبا و اجدادي ماست نه سرزمين آنان ..
    سكوتي عميق فضاي دادگاه را احاطه كرده بود و دكتر مصدق بعد از پايان سخنانش كمي سكوت كرد و آرام بلند شد و به روي صندلي خويش قرار گرفت.
    با همين ابتکار و حرکت ، عجيب بود که تا انتهاي نشست ، فضاي جلسه تحت تاثير مستقيم اين رفتار پيرمرد قرار گرفته بود و در نهايت نيز انگلستان محکوم شد

    پاسخحذف