پيامبر از زبان امام حسين(ع)

پيامبر دائم الفکر بود. هميشه در تفکر بود. هرگز از فکرکردن خسته نمي شد. متواصل الاحزان بود. يعني هميشه در غم شيرين باوقاري فرو رفته بود. و معلوم مي شد که غم متصلي است و بخش اعظم اين غم در دل پيغمبراست. آيا غم ناشي از درک يک حقيقت بزرگ بود؟ غم مردم بود؟ و ليست له راحه. هرگز پيغمبر را بي غم و بي دغدغه نمي ديدم. هميشه دغدغه چيزي را داشت.

طويل السکت بود. پيامبر اهل سکوت هاي طولاني بود. لا يتکلم في غير حاجه. جز وقتي که لازم و مفيد بود سخن نمي گفت. بناي پيامبر بر سکوت بود. الا وقتي که حرف زدن ضرورت و فايده اي مي داشت و بايد حقيقتي را آشکار مي کرد. يا بايد از عدالتي دفاع مي کرد. در برابر منکر يا بي عدالتي برمي آشفت و مشکل کسي را حل مي کرد و الا ساکت بود. سپس مي فرمايد که او ليّن و اهل مدارا بود. اما توخالي و جافي نبود. در عين حال ترسناک هم نبود. پيامبر هميشه در بين ما حرمت و ابهت داشت، اما هيچ وقت از او نمي ترسيديم. نعمت هر چند اندک نزد او بزرگ بود. بد هيچ چيز و هيچ کس را نمي گفت. هرگز براي امور دنيوي و براي منافع خودعصباني نشد. در مورد حقوق شخص خود اهل گذشت بود، اما در مورد حقوق مردم _حق الناس يا حق الله_ ايشان فوري برمي آشفت و موضع مي گرفت. و وقتي غضب مي کرد، خشمش خشم شخصي و عادي نبود. خشم عقيدتي بود. خشم براي مردم بود. خشم براي عدالت بود و وقتي خشم مي کرد، لم يقم لقضبه شيء حتي ينتصر له تا باطل و ظلم را به زانو در نمي آورد، از پا نمي نشست و مي ايستاد تا به هر قيمتي حقيقت را بر کرسي بنشاند.

هرگز قاه قاه نخنديد. اما همواره تبسم بر لب داشت. ظاهر و باطنش با مردم يکي بود. در خلوت و جلوت يک شخصيت داشت. همواره بخش مهمي از وقت خود را به طور ثابت به مردم و امت براي حل مشکلات آنان و کمک به مردم اختصاص مي داد. فمنهم ذوالحاجه و منهم ذوالحاجتين و منهم ذوالحوائج بعضي ها يک مشکل داشتند. ديگري دو تا مشکل داشت. يکي ديگر هزار مشکل. پيامبر براي همه صبور بود. فيتشاغل بهم پيامبر يک شغل اصلي داشت و آن خدمت به مردم بود. يک انسان گرا به معناي واقعي کلمه. منتها در مسير افکار و اهداف توحيدي و الهي بود. پيامبر مي فرمود: ابلغوني حاجه من لا يقدر علي ابلاغ حاجته بارها مي فرمود: صداي کساني را که صدايشان به من نمي رسد، به من برسانيد. هرکس صداي مطالبات مردم را به مسئولان و حاکميت برساند اهل بهشت است. هر کس خبر حقوق پايمال شده اي را به حاکمان برساند در قيامت که پاي همه خواهد لرزيد، پاي او نمي لرزد. ثبت الله قدميه يوم القيامه يعني مشکلات مردم را به گوش تصميم گيران جامعه برسانيد. در واقع مشکلات مردم و حقوق پايمال شده مرد را به آستان حاکميت برسانيد.

رفتار پيامبر در جامعه با مردم چگونه بود؟ سيدالشهدا مي فرمايد: بناي پيامبر بر دوستي و جذب و وحدت و الفت با مردم بود. نه ايجاد نفرت. کان يولفهم و لا ينفرهم. صفت او اين بود که مردم را به الفت و دوستي مي خواند. مردم را متنفر نمي کرد.

و يکرم کريم کل قوم و يوليه عليهم در هر شهري و جامعه اي آناني را که اهل کرامت بودند، شخصيت داشتند و نزد مردم محترم بودند را مي يافت و بر مردم مي گماشت. حاکم بر آن شهر و جامعه مي کرد.

کان يحسن الحسن و يقبح القبيح هرگاه ارزش و يا ضد ارزشي را مي ديد قطع نظر از اين که از چه کسي سر زده، ارزش ها را پاس مي داشت و در برابر ضد ارزش ها موضع مي گرفت. بررسي نمي کرد که اين کار را قوم و خويش و دوست و رفيق ما کرده يا ديگري، تا بعد عکس العمل نشان دهد. بلکه هر جا و از هرکس عمل درستي مي ديد، واکنش درست نشان مي داد و تشويق مي کرد. يقويه تقويتش مي کرد. از هر کس ولو نزديکترين کسانش خطا يا خيانت يا عمل زشتي مي ديد، منکري مي ديد، سوء استفاده و بي عدالتي مي ديد، موضع مي گرفت. کان يقبح يعني تقبيح مي کرد. و يهون يعني او را خوار مي داشت.

پيامبر معتدل الامر بود. اهل اعتدال بود. و در هيچ کاري اهل افراط و تفريط نبود. با فضيلت ترين افراد نزد پيامبر کسي بود که بيش از همه به مسلمانان و مردم خدمت مي کرد. هر کس به مردم خدمتگزار بود، نزد ايشان احترامش بيشتر بود. مي ديد که چه کسي به مردم به ويژه محرومين خدمت مي کند، او را بيشتر تکريم مي کرد و بزرگ مي داشت. ملاکش براي نزديکي و دوري به افراد خدمت به مردم و مسلمانان بود.

بزرگترين منزلت را نزد او کساني داشتند که بيش از ديگران و بهتر از ديگران با مردم مساوات داشتند. مساوات يعني مردم را در مال و سود و شادي خود شريک کردن و خود در غم و مشکلات مردم شريک شدن. يعني پيامبر مي گفت: هر کس از شماها در مشکلات و مصيبت ها در کنار مردم است و به آنها کمک مي کند، پيش من عزيزتر است. اين منطق پيغمبر بود.

محترم ترين کسان نزد پيامبر کساني بودند که بار مردم را برمي داشتند. انگل براي مردم نبودند. از جامعه آويزان نمي شدند. بلکه بار جامعه را برمي داشتند. حالا يا بار مادي يا بار فکري، بار معنوي و يا ... يک مشکلي از مشکلات انسان ها را حل می کردند.

من سأله حاجه لم يرجع الا بها او بميسور من القول هر کس به پيامبر رجوع مي کرد و از او چيزي مي خواست، کمکي مي خواست، محال بود بي جواب و با دست خالي برگردد. اگر داشت پيغمبر به او مي داد. و اگر هم نداشت پيامبر او را با کلمات زيبا بدرقه مي کرد. ازش عذر مي خواست. او را آرام مي کرد. می گفت چيزي ندارم و بعد چيزي مي گفت که از دادن آن چيز پيش آن فرد عزيزتر بود. هيچ کس از نزد پيامبر ناراحت بيرون نمي آمد. حتي دشمنانش وقتي به کنار ايشان مي رفتند و در ساحت قدس پيامبر قرار مي گرفتند، وقتي از جلسه مي آمدند، نمي توانستند از او متنفر باشند. قد صار للناس اباًٌ پيامبر براي مردم پدر بود. و صاروا عنده سوا و همه مردم بدون استثنا در چشم او مساوي بودند. براي هيچ کس بي دليل احترامي بيش از بقيه يا بي احترامي بدون دليل قائل نمي شد. مجلس پيامبر، مجلس حلم و حيا و صدق و امانت بود. در حضور او هيچ وقت صدا بلند نمي شد. در مجلسي که پيامبر بود، داد و قال نبود. همه به آرامي ومنطق سخن مي گفتند. همه مؤدب بودند. متعادلين جلسه اي که پيامبر در آن حضور داشت، همه متعادل بودند. همه بر اساس تقوا حرف مي زدند و سخن مي گفتند. متواضعين همه متواضع بودند. در جلسه اي که پيامبر بود همه به بزرگان و مسن ترها احترام مي گذاشتند و به کوچکترها با مهرباني برخورد مي کردند. و يعرفون بالحاجه نيازمندان را بر خود مقدم مي داشتند. و يحفظون الغريب. محال بود يک آدم غريبه و بيگانه اي وارد جلسه شود و پيامبر به احترام او بلند نشود و جمع هم تحت تأثير تعاليم پيامبر نسبت به او بي اعتنا باشد. محال بود همه نسبت به يک آدم غريب و بيگانه از کنارش بي تفاوت رد شوند. حتماً حرمتش و حقوقش را حفظ مي کردند. حتي اگر خودش نمي دانست. يک غريب وقتي وارد اين جمع مي شد، خودش را غريب احساس نمي کرد.

هميشه شادي بر چهره پيامبر بود. حالا اين را جمع کنيم با او که مي فرمايد هميشه يک غم متصل در دل پيغمبر بود. ولي هميشه چهره اش شاد و خندان بود. شادي اش براي مردم، اما غمش هميشه در درون خودش بود. هميشه چهره پيامبر شاد بود. هيچ وقت ابروهاش در هم گره نمي کرد. مگر وقتي بي عدالتي يا منکري را مي ديد. سهل الخلق بود. يعني با او خيلي راحت مي شد رابطه برقرار کرد. ادا و اصول و مقدمات و دنگ و فنگ و اينها نداشت. پيامبر خشن و تندخو نبود. ولا فحاش و لا عيار. هرگز فحش بر لب او جاري نشد. عيبگير نبود. عيب مردم را تعقيب نمي کرد. ولا مداح در عين حال مداح و اهل مبالغه در مداحي از افراد هم نبود. وقتي حرف مي زدو سخن مي گفت همه ساکت مي شدند، انگار پرنده روي سرشان نشسته تا يک کلمه از سخنان پيامبر از دستشان نرود. ولا يتنازعون عنده حديث در حضور پيغمبر، مردم وسط حرف همديگر نمي دويدند. پيغمبر اين ادب را به آنها آموخته بود که هر کس سخن مي گويد، همه سرتاپا گوش کنند. و وقتي سخنش تمام شد، شروع کنند به حرف زدن. ...

منبع:

محمد، پيامبری برای هميشه

حسن رحيم پور ازغدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر