سراي بي كسي


 

در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند

به دشت پر مــــلال ما پرنــــــده پر نمي زنــــد

يكي زشب گرفتگان چــــــــراغ بر نمي كنـــد

كسي به كوچه سار شب ،در سحر نمي زند

نشسته ام در انتظار اين غبار بي ســــوار

دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زنــد

دل خراب من دگر خراب تر نمي شـــود

كه خنجر غمت از اين خراب تر نمي زند

گذر گهي است پر ستم كه اندرو به غير غم

يــــكي صلاي آشنا به رهگـــذر نمي زنـــــد

چه چشم پاسخ است از اين دريچه هاي بسته ات

بـــــــرو که هيچ کس نــــدا به گوش کر نمي زنــــد

نه سايه دارم و نه بر بيفکنندم و سزاست

اگر نــــه بر درخت تر کسي تبر نمي زنــد

هوشنگ ابتهاج

۲ نظر:

  1. درودبرکاکای کرمانشاهی
    ندیده و نشناخته قبول.کرد باشی و معلم هم.این یعنی اندصفا.
    ازطریق آقای عبدالهی با شما آشناشدم.ازصفحه وبتان پیداست که تنها یک معلم کرد ساده نیستید.سری سبز و زبانی سرخ و دلی بی رنگ دارید.
    باری من هم مثل کردها، شما را مهمان خانه ی مجازی نموده ام.می دانم که شما هم این کار را می کنید.
    موفق تر از اینها باشی الهی!

    پاسخحذف
  2. با سلام دوستان عزيز از اينكه مدتي است به روز نشديد نگران شدم .
    در ضمن شما ميهمان ما هستيد

    پاسخحذف