چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟

کمتر کسی است اشعار عرفانی شعرای قدیم و معاصر را با صدای دلنشین شجریان بشنود و تحت تأثیر این نغمه داوودی قرار نگیرد ، دیروز و امروز بیش از پنج بار کاست " نــوا " را می شنوم و اشعار زیبای آن را زمزمه می کنم . این اشعار زیبا را به شما تقدیم می کنم.

*******

بگــــذار تــــا مـــــقابل روی تــو بگــذریم

دزدیــده در شـــمایل خـوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جوراست در نظر

هم جور به که طاقت شـوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست

بازآ که روی در قدمــانت بگسـتریم

ما را سری است با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من

از خــاک بیشتر نه که از خاک کـمتریم

ما با توایم و با تو نهایم نیست بوالعجب

در حلقهایم با تــو و چون حلقه بر دریم

نه بوی مهر میشنویم از تو ای عجب

نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان

چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟

ما خود نمیرویم دوان در قفای کس

آن مــــیبــرد که مـا به کمـند وی انــدریم

سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند

چـــــنـدان فــتادهانــــد که مــا صید لاغریم

{ سعدی-دیوان اشعار-غزلیات}

*******

مـــا گـدایـــان خــیل سلطانیم

شــــهربنـد هــوای جــانانیم

بــــنده را نـــام خویشتن نبود

هـر چه ما را لقب دهند آنیم

گــر بــرانــند و گـر ببخشایند

ره بـــه جــای دگر نمیدانیم

چـون دلارام مــیزند شمشیر

ســر ببازیم و رخ نگردانیم

دوستان در هوای صحبت یار

زر فشانند و ما سر افشانیم

مر خــداوند عـقل و دانش را

عـیب ما گو مکن که نادانیم

هــر گلی نو که در جهان آید

ما به عشقش هزار دستانیم

تنگ چشمان نظر به میوه کنند

مــا تمـــاشا کـــــنان بستانیم

تو به سیمای شخص می نگری

مــا در آثـــار صنــع حیرانیم

هر چه گفتیم جز حکایت دوست

همه عــــالم به هیچ نستانیم

ســـعـدیا بــی حضور صحبت یار

همــه عـالم بـه هیچ نستاتیم

{ سعدی-دیوان اشعار-غزلیات}

*******

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم

به طاقتی که ندارم کدام کار کشم

نه قوتی که توانم کناره جستن از او

نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

نه دست صبر که در آستین عقل برم

نـــه پــای عـقـل که در دامن قرار کشم

ز دوستان به جفا گشت مردی نیست

جــفای دوست زنم گرنه مـــردوار کشم

چو می توان به صبوری کشید جور عدو

چـــرا صـبور نـــباشم که جور یار کشم

شراب خورده ی ساقی ز جام صافی وصل

ضـرورت اســت که درد سر خمار کشم

گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید

کـــمین دیــده سعـــدیش پیش پـــای کشم

{ سعدی-دیوان اشعار-غزلیات}

*******

الـــهی !آتـــش عشقـم به جان زن

شرر زآن شعله ام بر استخوان زن

چو شمعم بر فروز از آتش عشق

در آن آتـــش دلــم پــروانه سان زن

هـــزاران غــم به دل اندوته دیرم

بــــه ســـینه آتـــشی افــروته دیــرم

به یـــک آه ســحر گاه از دل تنگ

هـــزاران مـــدعی را ســـوته دیــرم

{بابا طاهر-دیوان اشعار-دو بیتی ها}

*******

جان جهان! دوش کجا بوده‌ا‌ی؟

نی غلطم در دل ما بوده‌ای

دوش ز هجر تو جفا دیده‌ام

ای که تو سلطان وفا بوده‌ای

آه که من دوش چه‌سان بوده‌ام!

آه که تو دوش که را بوده‌ای!

رشک برم کاش قبا بودمی

چون‌که در آغوش قبا بوده‌ای

زَهرِه ندارم که بگویم ترا

:«بی من بیچاره کجا بوده‌ای؟»

یار سبک روح! به وقت گریز

تیزتر از باد صبا بوده‌ای

بی‌تو مرا رنج و بلا بند کرد

باش که تو بنده بلا بوده‌ای

رنگ رخ خوب تو آخِر گُواست

در حرم لطف خدا بوده‌ای!

رنگ تو داری، که زِ رَنگ جهان

پاکی، و همرنگ بقا بوده‌ای

آینه‌ای! رنگ تو عکس کسیست

تو ز همه رنگ جدا بوده‌ای

دیوان شمس (غزلیات)

از مولوی

۱ نظر: