سعدون بصرى شصت سال روزه گرفت ، و سياحت بسيارى در بلاد كرد، و شخص عاقل و حكيمى بود، و اعتنائى به مردم نداشت ، و از اين جهت او را مجنون مى ناميدند، و در اواسط قرن سوم فوت كرده است .
روزى او را ديدند كه در حلقه درس و ذكر ذوالنون مصرى ايستاده و ميگويد: اى ذوالنون ! قلب آدمى كى امير مى شود پس از آنكه اسير است ؟
ذوالنون گفت : اذا اطلع الخبير على الضمير فلم يرفى الضمير الا الخبير:
هنگامى كه خداى آگاه و بينا ظهور و تسلط پيدا كند بر قلب و ديده نشود در آن مگر او.
سعدون به زمين افتاده و غش كرد، و سپس كه به حال آمد اين شعر را مى خواند:
و لاخير فى شكوى الى غير مشتكى ...... و لابد من شكوى اذا لم يكن صبر
فائده و خيرى در شكايت كردن به غير خدا (كسيكه بايد به پيشگاه او شكوه و ناله كرد) نيست ، و ناچار مى بايد شكايت كرد در موردي كه طاقت صبر و تحمل شكيبائى نباشد.
و گفت : استغفر الله و لا حول و لا قوة الا بالله :
از پروردگار، آمرزش مي طلبم و نگهدارنده و يارى دهنده ای بجز او نيست .
سپس گفت : ذوالنون ! برخى از قلوب استغفار مى كنند پيش از آنكه گناه و عصيانى بجا آورند.
ذوالنون گفت : آرى آنان اشخاصى هستند كه پيش از اطاعت به ثواب آن نائل مى شوند، و قلوب آنان بنور يقين روشن گشته است
مجموعه قصه هاى شيرين
آيه الله حاج شيخ حسن مصطفوى
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر