رفتــار و گفتــارعلـی ( ع ) در ساعات آخرعمر

شگفت‏انگيزترين دوره‏های زندگی علی ( ع ) در حدود چهل و پنج ساعت است‏ . علی ( ع ) چند دوره زندگی دارد : از تولد تا بعثت پيغمبر ، از بعثت‏ پيغمبر تا هجرت ، از هجرت تا وفات پيغمبر كه دوره سوم زندگی علی ( ع ) است و شكل و رنگ ديگری دارد ، از وفات پيغمبر تا خلافت خودش ( آن‏ بيست و پنج سال ) دوره چهارم زندگی علی ( ع ) است و دوره خلافت‏ چهارساله و نيمه‏اش دوره ديگری از زندگی اوست . علی ( ع ) يك دوره‏ ديگری هم دارد كه اين دوره از زندگی او ، كمتر از دو شبانه روز است و شگفت انگيزترين دوره‏های زندگی علی ( ع ) است ، يعنی فاصله ضربت خوردن‏ تا وفات . انسان كامل بودن علی ( ع ) اينجا ظاهر می‏شود ، يعنی در لحظاتی‏ كه مواجه با مرگ شده است .

اولين عكس‏العمل علی ( ع ) در مواجهه با مرگ‏ چه بود ؟ ضربت كه به فرق مباركش وارد شد دو جمله از او شنيده شد . يك‏ جمله اينكه : " اين مرد را بگيريد " و ديگر اينكه : " « فزت و رب‏ الكعبة » " قسم به پروردگار كعبه كه رستگار شدم ، به شهادت نائل شدم ، شهادت برای من رستگاری است . ...

شگفتيهای علی ( ع ) و معجزه های انسانی او در اينجا ظهور می‏كند . جزء وصايايش می‏گويد ؛ با اسيرتان مدارا كنيد . و بعد می‏فرمايد :

« يا بنی‏ عبدالمطلب لا الفينكم تخوضون دماء المسلمين خوضا ، تقولون قتل اميرالمؤمنين قتل اميرالمؤمنين ، الا لا تقتلن بی الا قاتلی »

اولاد عبدالمطلب ! نكند وقتی كه من از دنيا رفتم ، بين مردم بيفتيد و بگوئيد اميرالمؤمنين شهيد شد ، فلان كس محرك بود ، فلان كس دخالت داشت و اين‏ و آن را متهم كنيد ، نمی‏خواهم دنبال اين حرفها برويد ، قاتل من يك نفر است .

به امام حسن ( ع ) فرمود : فرزندم حسن ! بعد از من اختيار او با توست‏ ، می‏خواهی آزادش كنی ، آزاد كن و اگر می‏خواهی قصاص كنی ، توجه داشته‏ باش كه او به پدر تو فقط يك ضربه زده است ، به او يك ضربه بزن ، اگر كشته شد ، شد و اگر كشته نشد ، نشد . باز هم سراغ اسيرش را می‏گيرد : آيا به اسيرتان غذا داده‏ايد ؟ آيا به او آب داده‏ايد ؟ آيا به او رسيدگی‏ كرده‏ايد ؟ كاسه‏ای شير برای مولا می‏آورند ، مقداری می‏نوشد ، می‏گويد باقی را به اين مرد بدهيد تابنوشد و گرسنه نماند . رفتارش با دشمن اينگونه است كه باعث شده مولوی‏ بگويد :

در شجاعت شير ربا نيستی.....در مروت خود كه داند كيستی

اينها مردانگي های علی ( ع ) است ، انسانيتهای علی ( ع ) است . علی ( ع ) در بستر افتاده و ساعت به ساعت حالش وخيم تر می‏شود و سموم روی بدن‏ مقدس علی ( ع ) بيشتر اثر می‏گذارد . اصحاب ناراحتند ، گريه می‏كنند ، ناله می‏كنند ولی می‏بينند لبهای علی خندان و شكفته است ، می‏فرمايد : "

« و الله ما فجأنی من الموت وارد كرهته و لا طالع انكرته ، و ما كنت الا كقارب ورد ، و طالب وجد » " به خدا قسم آنچه بر من وارد شده‏ است ، چيزی كه برای من ناپسند باشد نيست ، ابدا ! شهادت در راه خدا

هميشه آرزوی من بوده و برای من چه از اين بهتر كه در حال عبادت شهيد شوم‏ . « و ما كنت الا كقارب ورد ، و طالب وجد » علی ( ع ) يك مثلی می‏آورد كه عرب با اين مثل خيلی آشنا بود و آن اين است كه عرب در بيابانها و به طور فصلی زندگی می‏كرد و وقتی در يك جا آب و علف برای حيوانات و حشمش پيدا می‏شد ، تا وقتی كه آب و علف بود در آنجا می‏ماند ، بعد در جای ديگری آب و علف پيدا می‏كرد و می‏رفت . چون روزها خيلی گرم بود ، گاهی شبها برای پيدا كردن نقطه‏ای كه آب داشته باشد می‏رفتند ، يعنی شبها دنبال آب گردی بودند ( قارب به چنين كسی می‏گويند ) . حضرت به مردم‏ می‏گويد : ای مردم ! برای كسی كه در شب تاريك دنبال آب بگردد و ناگهان‏ آب را پيدا كند ، چه سرور وشعفی دست می‏دهد ؟ مثل من ، مثل عاشقی است كه به معشوق خود رسيده و مثل‏ كسی است كه در يك شب ظلمانی آب پيدا كرده باشد .

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند .....واندر آن نيمه شب آب حياتم دادند

چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی .......آن شب قدر كه اين تازه براتم‏ دادند

اين بيت همان « فزت و رب الكعبة » را می‏گويد : " از غصه‏ نجاتم دادند " يعنی « فزت و رب الكعبة »

پرحرارت‏ترين سخنان‏ علی ( ع ) آنهائی است كه در همين چهل و پنج ساعت ( تقريبا ) از ايشان‏ صادر شده است . علی ( ع ) اندكی بعد از طلوع فجر روز نوزدهم ضربت خورد و در نيمه‏های شب بيست و يكم ، روح مقدسش به عالم بالا پرواز كرد .

در لحظات آخر همه دور بستر علی ( ع ) جمع بودند . زهر به بدن مباركش‏ خيلی اثر كرده بود و گاهی وجود مقدسش از حال می‏رفت و به حال اغما درمی‏آمد ، ولی همينكه به هوش می‏آمد باز از زبانش در می‏ريخت ، حكمت و نصيحت و پند و موعظه می‏ريخت . آخرين موعظه علی ( ع ) همان موعظه بسيار بسيار پرحرارت و پرجوشی است كه در بيست ماده بيان كرده است . اول حسن‏ و حسين و بعد بقيه اهل بيتش را مخاطب قرار می‏دهد .

حسنم ! حسينم ! همه‏ فرزندانم و همه مردمی كه تا دامنه قيامت سخن من به آنها می‏رسد با شما هستم ! ( يعنی ما و شما هم مخاطب علی ( ع ) هستيم ) . در اين كلمات ، جامعيت اسلام را بيان می‏كند :

« الله الله فی الايتام ، الله الله » ²فی القرآن ، الله الله فی جيرانكم ، الله الله فی بيت ربكم ، الله الله‏ فی الصلوش الله الله فی الزكوش ». . .

يك يك بيان می‏كند : خدا را ، خدا را درباره يتيمان ، خدا را ، خدا را درباره قرآن ، خدا را ، خدا را درباره همسايه‏هاتان ، خدا را ، خدا را . . .

وقتی آن مطالبی را كه در نظر داشت بگويد گفت ، آنها كه چشمشان به لبهای علی بود ، ديدند كه حال‏ مولا بيشتر منقلب شد و عرقی به پيشانی مقدس علی ( ع ) آمد و ديگر علی ( ع ) توجهش را از مخاطبين سلب كرد . چشمها و گوشها متوجه لبهای علی بود تا ببينند علی ديگر چه می‏خواهد بگويد . يك وقت ديدند صدای علی ( ع ) بلند شد : « اشهد ان لااله الا الله ، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله»

در گلستان کلام سعدی

یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته .

پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه ای بگزارد چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند.

گفت جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی.

نبیند مدعـــــى جــــــز خویشتن را ......... که دارد پرده پنــــــدار در پیش

گرت چشم خدا بینى ببخشند ......... نبینى هیچ کس عاجزتر از خویش

گلستان سعدی

به خدای کعبه رستگار شدم.

از دیدگاه اسلام و قرآن کریم و پیامبر اسلام(ص) فلاح، رستگاری و سعادت برای انسان، تنها از طریق توحید و زندگی توحیدی است که تأمین می‏شود و به همین دلیل است که پیامبر اسلام(ص) دعوتش را با این شعار و جمله بسیار عمیق و بلند توحیدی قولوا لااله الا الله تفلحوا آغاز نمود و بدین‏وسیله به جهانیان اعلام داشت که راه سعادت و رستگاری انسان تنها در زندگی براساس باور به توحید هستی است که تأمین می‏شود.

حال چنانچه در این کلام امیرالمؤمنین(ع) هنگام ضربت خوردن که فرمود فزت و رب الکعبه ؛ به خدای کعبه رستگار شدم و به آخرین مرحله وصول و لقاء و سعادتخود رسیدم دقت کنیم، پی می‏بریم که آن حضرت در این سخن، میان ضربت خوردن و شهادت و میان رستگاری، رابطه برقرار نموده است و شهادت خودش را عامل سعادتش معرفی نموده است.

از طرفی هم می‏دانیم که اسلام و پیامبر اکرم(ص) در آن جمله توحیدی میان توحید و فلاح و رستگاری انسان رابطه برقرار نموده، عامل وصول به سعادت را برای انسان اعتقاد به توحید و عمل براساس آن معرفی کرده است.

نتیجه می‏گیریم که باید ملازمه‏ای میان شهادت و توحید برقرار باشد که حضرات معصومین(ع) هردوی آن عناوین را عامل رستگاری و سعادت انسان معرفی نموده‏اند و باید که شهادت یکی از منازل و مراحل توحید باشد و یکی از عوامل وصول به مقام توحید.

از دیدگاه عرفان اسلامی، مراد از توحیدی که تأمین‏کننده کمال و سعادت انسان است، طی مراحل فناء در توحید می‏باشد. این مراحل عبارت است از:

.فناء افعال انسان در اراده حق‏تعالی یا توحید افعالی.

..فناء صفات و ملکات انسان در صفات حق‏تعالی یا توحید صفاتی.

...فناء ذات انسان در ذات حق‏تعالی یا توحید ذاتی.

مراحل فناء در توحید در واقع همان مراحل اصلی کمال و سعادت آدمی است و با وصول به توحید ذاتی و فناء در توحید ذاتی است که نهایت سعادت برای عارف حاصل می‏شود.

با این مطالب روشن می‏شود که شهادت از آن جهت که آخرین مرحله فناء ذاتی عارف در توحید حق است، نهایت آرزوی اهل توحید و اولیاء الهی بوده و مهمترین منزلی است که فناء ذاتی و کمال و سعادت انسان عارف و کامل را تأمین می‏نماید.
تقریرات از نویسنده محترم این نوشتار وزین تشکر می کند.

اســم اعظــم خداونــد

اسم اعظم چیست ؟ کیست ؟ و دانستنش به چه کاری آید ؟ و چرا اینقدر در موردش می نویسند ، گقته اند : منظور از اسم اعظم ، فهم و داشتن درک عمیق از اسماء مقدس الهی است ، نه آن درک و حالت ساده ای که انسان عادی از حضرت حق دارد ، بلکه به معنای درک عمیق و همه جانبه از اوست که شناختی خاص تلقی می شود،این شناخت توسط برخی از تربیت شدگان امکان پذیر است مقصود اینست که اسم اعظم آموختن چند حرف یا ذکر یک نام نیست بلکه مجموعه ای از حالات و شرایط جسمی و روحی است که سبب می شود رفتار و اعمال ، گفتار و پندار و اراده شخص هم در چارچوب معینی شکل بگیرد و فرد بتواند بتدریج از نردبان تکامل معنوی بالا رفته و به فراخور حال و ملکه کردن اسم و یا صفتی از اسماء و صفات هو تعالی تبدیل به اسم اعظم شود.

بنابر آنچه از روایات به دست می آید، اگر کسی از اسم اعظم خداوند باخبر باشد، ویژگی‌های منحصری به‌فردی در او پدید خواهد آمد؛ از جمله هر دعایی بکند مستجاب می‌شود. حتی با اسم اعظم می‌تواند در قوانین جهان طبیعت دست ببرد. بر خلاف آنچه بسیاری از مردم گمان می کنند، اسم اعظم کلمه خاصی نیست که اگر بر زبان جاری شود، چنین خاصیتی داشته باشد یا حتی این گونه نیست که با حروفی غیر از حروف شناخته شده ما ساخته شده باشد؛ چرا که لفظ یک اسم به تنهایی چیزی جز حرف و صدایی نیست و معنای آن هم تنها یک تصور ذهنی است؛ و روشن است که نه صدای برخاسته از حنجره آدمی و نه تصور ذهنی گوینده، هیچ یک نمی‌تواند چنین تأثیراتی داشته باشند.

پس تأثیرات اسماء الهی و به ویژه اسم اعظم، مربوط به حقایق آنهاست و نه لفظ آنها یا معنای ذهنی آنها، و فقط مزین‌شدن شخص گوینده به صفات الهی و متصل شدنش به حقیقت اسماء الهی است که زمینه استجابت دعا را فراهم می‌کند و می‌تواند علت برخی تصرفات در عالم باشد؛ همان گونه که در دعا، حقیقت طلب و دل بریدن از دیگران، علت استجابت آن است و نه لفظ یا معنای ذهنی دعا.

البته کلمات و الفاظ نیز یاد آور حقایق هستند و از این رو مورد احترام‌اند، ولی تاثیر اصلی مربوط به همان حقایق است. پس تا کسی آمادگی درونی و صفای لازم را در خود ایجاد نکند، هرگز به اسم اعظم خداوند دست نخواهد یافت.

یکی از عطایا و کراماتی که خداوند به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و ائمّه اطهار علیهم السلام ارزانی فرموده، اسم اعظم است. در این زمینه به چند روایت اشاره می‌شود:

امام باقر علیه السلام فرمود:«اسم اعظم خداوند، هفتاد و سه حرف است. آصف بن برخیا فقط یکی از آن حروف را می‌دانست که توانست زمین را درهم نوردد و قبل از یک چشم بر هم زدن، تخت بلیقس را از سرزمین سبا نزد سلیمان حاضر سازد؛ و ما ائمّه معصومین هفتاد و دو حرف از آن را میدانیم. یک حرف را هم خداوند به خودش اختصاص داده و تنها نزد اوست.»

امام صادق علیه السلام فرمود:«به حضرت عیسی علیه السلام دو حرف از حروف اسم اعظم داده شد که به وسیله آن معجزات خود را ظاهر می‌کرد، به حضرت موسی علیه السلام چهار حرف، به حضرت ابراهیم علیه السلام هشت حرف، به حضرت نوح علیه السلام پانزده حرف و به حضرت آدم علیه السلام بیست و پنج حرف داده شد؛ اما خداوند تمام حرف‌ها را به حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت عطا فرموده است. اسم اعظم هفتاد و سه حرف است که به رسول الله هفتاد و دو حرف آن داده شده و یک حرف از آن بر همگان پوشیده است

امام صادق علیه السلام فرمود:« چگونه مردم فرمایش امیرالمومنین علی علیه السلام را انکار می‌کنند که فرمود: "من اگر بخواهم با همین پایم به سینه معاویه که در شام است می‌کوبم و او را از تختش سرنگون می‌کنم"، اما کار آصف بن برخیا را که تخت بلقیس را برای حضرت سلیمان علیه السلام آورد، انکار نمی‌کنند؟! آیا پیامبر ما برتر از تمام پیامبران نیست؟ آیا وصی او برترین اوصیاء نیست؟ پس چرا امیرالمؤمنین را به قدر آصف نیز باور ندارند؟ خداوند بین ما و بین آنان که حق ما را انکار می‌کنند و برتری ما را قبول ندارند، قضاوت فرماید.»

بعضی گفته اند : «اسم اعظم خداوند تبارک و تعالی، آنهائی است که در اولش، لفظ جلاله (الله ) و در آخرش لفظ (هو) باشدو همچنین، بدون نقطه باشد» و در قرآن شریف، در پنج مورد چنین آمده است.

گفته اند؛ اسم اعظم (الله لااله الاّ هو) می باشد. از شیخ مغربی نقل شده که هر کس این پنج آیه را، وردِ خود کند و هر روز یازده مرتبه، به هر نیت و در هر مشکلی - که برایش پیش آید- بخواند، بزودی نیت او برآورده خواهد شد. انشاءالله. (مفاتیح الجنان )

آن پنج مورد در قرآن چنین است:

۱ - اَللّهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاتَاءْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لانوْمٌ لَهُ ما فی السَّمواتِ وَ ما فی الاَْرْضِ مَنْ ذَاالَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ اَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لایُحیطُونَ بِشَئیٍ مِنْ عِلْمِهِ اِلاّ بِماشاءَ وَسِعَ کُرْسیُّهُ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ وَ لایَؤُدُهُ حِفْظِهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمِ. (بقره / ۲۵۵)

۲ - اَللّهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ اَنْزَلَ التَّوریةَ وَالاِْنْجیلَ مِنْ قَبْلُ هُدیً لِلنّاسِ وَ اَنْزَلَ الْفُرْقانَ. (آل عمران، ۲، ۳، ۴)

۳ - اَللّهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ اِلی یَوْمِ الْقیامَةِ لارَیْبَ فیهِ وَ مَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدیثاً. (نساء / ۸۷)

۴ - اَللّهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ لَهُ الاَْسْماءُ الْحُسنی. (طه/ )

۵ - اَللّهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. (تغابن / ۱۳)

هـــفـت شـهــر عشــــق !

مولانا می گوید :
هفت شهر عشق را عطار گشت.......... ما هنوز اندر خم يک کوچه ايم.

سیر مراحل عرفانی برای اهل ذوق حود حکایتی جذاب و شنیدنی است. آیا داستان هفت شهر عشق را شنیده اید ؟آیا قصه سيمرغ را نشنيده‌ايد ؟ دنیا بیان کثرت و فراوانی و تعدد است و بايد جهان از لوث كثرت پاك شود و به مقام وحدت و یگانگی و حدت رسید . داستان عطار همین را می گوید ؛ یكي از برجسته ترين آثار عرفاني در ادبيات جهان همین داستان منطق الطیر عطار و بیان قصه رسیدن مرغان به سیمرغ است و آن توصيفي است از سفر مرغان به سوي "سيمرغ " و ماجراهايي كه در اين راه برآنان گذشته و دشواريهاي راه ايشان و انصراف بعضي و هلاك شدن گروهي و سرانجام رسيدن" سي مرغ "از آن جمع انبوه به زيارت " سيمرغ" در اين منظومه لطيف ترين بيان ممكن از رابطه حق و خلق و دشواريهاي راه سلوك عرضه شده است.

دراین داستان ضمن اجماع مرغان و سوال و جوابي كه بين آنها و هدهد پيش مي آيد عطار از مقامات تبتُّــل تا فنا و از سلوك و سير الي الله و از هفت وادي و يا به تعبير مولوي هفت شهر عشق سخن گفته و با آوردن حكاياتي كوتاه و شيرين گفته هاي خود را تاييد كرده است . ما دراین این جا هفت وادی عرفان یعنی ؛ طلب‏ ، عشق‏ ، معرفت‏: استغنا ، توحید ، حیرت ،: فقر و فنا‏ و توضیحات آن ازرا منطق الطیر عرضه می کنیم :

گفـــت مـــا را هفت وادی در ره است

چون گذشتی هفت وادی،درگه است

وا نیامــــــــــد در جهان زین راه کس

نیست از فرسنـــــــــگ آن آگاه کس

چون نیامـــد باز کس زین راه دور

چون دهندت آگهی ای ناصبور؟

چون شدند آن جایگه گم سر به سر

کی خبر بازت دهــــــــد ای بی خبر؟

هست وادی طلـــــــــــــــــب آغاز کار

وادی عشق است از آن پس ، بی کنار

پس سیم وادی است آن معرفت

پـــــس چهارم وادی استغنا صفت

هست پنجـــــم وادی توحیـــد پاک

پس ششم وادی حیرت صعب ناک

هفتمیـــن وادی فقر است و فنا

بعــد از ایـــن روی روش نبود تو را

در کشش افتی روش گم گرددت

گـــــــر بود یک قطره قلزم گرددت

وادی اول:طلــــب

ملک اینجا بایدت انداختن

ملک اینجا بایدت درباختن

در میان خونت باید آمدن

وز همه بیرونت باید آمدن

چون نماند هیچ معلومت به دست

دل بباید پاک کردن از هرچه هست

چون دل تو پاک گردد از صفات

تافتن گیرد ز حضرت نور ذات

وادی دوم: عشــــق

کس درین وادی بجز آتش مباد

وان که آتش نیست عیشش خوش مباد

عاشق آن باشد که چون آتش بود

گرم رو و سوزنده و سرکش بود

عاقبت اندیش نبود یک زمان

درکشد خوش خوش بر آتش صد جهان

وادی سوم:معرفــــــت

چون بتابد آفتاب معرفت

از سپهر این ره عالی صفت

هر یکی بینا شود بر قدر خویش

بازیابد در حقیقت صدر خویش

سر ذراتش همه روشن شود

گلخن دنیا بر او گلشن شود

مغز بیند از درون نه پوست او

خود نبیند ذره ای جز دوست او

وادی چهارم:استغنـــا

هفت دریا یک شَمَر اینجا بود

هفت اخگر یک شرر اینجا بود

هشت جنت نیز اینجا مرده ای است

هفت دوزخ همچون یخ افسرده ای است

وادی پنجموحیــــــــد

رویها چون زین بیابان درکنند

جمله سر از یک گریبان برکنند

گر بسی بینی عدد، گر اندکی

آن یکی باشد درین ره در یکی

چون بسی باشد یک اندر یک مدام

آن یک اندر یک ، یکی باشد تمام

وادی ششم:حیـــرت

مرد حیران چون رسد این جایگاه

در تحیر ماند و گم کرده راه

گر بدو گویند"مستی یا نه ای؟

نیستی گویی که هستی یا نه ای؟

در میانی یا برونی از میان؟

برکناری یا نهانی یا عیان؟

فانیی یا باقیی یا هردویی؟

یا نه ای هردو ، تویی یا نه تویی؟"

گوید:"اصلا می ندانم چیز من

وان "ندانم" هم ندانم نیز من

عاشقم اما ندانم بر کیم

نه مسلمانم نه کافر پس چیم

لیکن از عشقم ندارم آگهی

هم دلی پر عشق دارم هم تهی

وادی هفتم:فقـر و فنــا

بعد از این وادی فقر است و فنا

کی بود اینجا سخن گفتن روا

عین وادی فراموشی بود

گنگی و کری و بیهوشی بود

غبـار ره بنشــان !

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولي

غبار ره بنشان تا نظر تواني كرد

صداقت و اخلاص لازمه زندگی انسان است ؛ بخصوص برای کسانی که به معاد و روز قیامت اعتقاد داشته باشند. صداقت در گفتن ، بی غرضی در نقد کردن دیگران و انصاف در قضاوت ها و... .

اگر انسان راه عناد و مخالفت باحق در پیش بگیرد هرچه هم قوی و توانمند و گفتارش بین عده ای نفوذ داشته باشد سرانجام روزی قدرتش افول پیدا می کند و فراموش می شود و باید در پیشگاه خداوند حساب و کتاب پس دهند....

اگر کسی ،منتقدترین افراد هم باشد و نیت خیر در انتقادکردن نداشته باشد نه تنها در پیشگاه خداوند پاداشی نمی گیرد به جرم اختلاف افکنی و شکاف در وحدت مومنان هم باید پاسخ پس بدهد....

و اگر کسی در زندگی اجتماعی و سیاسی ، بی خیال باشد و چشم بر حقایق ببندد ودر لاک خود فرو رفته باشد ؛ باید پاسخگوی رفتار مصلحت اندیشی و بی خیالی خود را داشته باشد و جواب پس بدهد...

تنها کسانی می توانند به اعمال خود افتخار کنند و از رفتار خود خوشحال باشند که با رعایت حق و عدالت و انصاف در گفتار و نوشتار و عملکرد خود، با نیت و قصد قربت به خدا، به همه مسائل زندگی و حوادث اجتماع نظر داشته باشند؛ مخالفت با دلیل و بر مبنای اندیشه خداگرایی ، سکوت و یا انتقاد برمبنای جهت گیری خدایی و دیگران را به شلاق نقد تنبّه دادن برمبنای اندیشه خدامحوری....

به راستی هرکدام از ما در کدام گروه جای می گیریم و اگر فی البداهه سوت پایان عمر ما زدند و به بررسی عملکرد خود نپرداختیم ؛ آیا جوابی برای اعمال گذشته خود خواهیم داشت؟.. چه مقدار غرض با گفتار و رفتار و عملکرد ما آمیخته شده و آن را ناخالص و آلوده به گناه کرده است ؟....آیا می توانیم به گذشته خود امیدوار باشیم؟ این ماه رمضان فرصتی است برای تجدیدنظر در اندیشه و اعمال انجام گرفته شده ، با دعای برای همدیگر در حهت تقرّب قلوب مومنان قدم برداریم. انشاءالله

شکر ایــــــــزد که میان من و او صلح افتاد ...... صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع.........آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

سخنان ماندگار

از امام حسن مجتبی (ع) سئوال شد :

ما المروة؟

مروت چيست؟

قال : حفظ الدين واعزاز النفس ولين الکنف و تعهد الصنيعة واداء الحقوق والتحبب الي الناس .

فرمود : حفظ دين، عزت نفس، نرمش، احسان، پرداخت حقوق و اظهار دوستي نسبت به مردم .

ما الفقر؟ قال: شره النفس الي کل شي .

فقر چيست فرمود : حرص به هر چيز .

ما الغني؟ قال: رضي النفس بما قسم لها وا ن قل .

بي نيازي چيست؟ فرمود : رضايت نفس به آنچه برايش قسمت شده هر چند کم باشد .

ما الشح؟ قال :أن تري ما في يدک شرفا وما أنفقته تلفا .

بخل چيست؟ فرمود : آنچه در کف داري شرف بداني، و انچه انفاق کني تلف شماري .

ما الکرم؟ قال : الابتداء بالعطية قبل المسألة واطعام الطعام في المحل .

کرم چيست فرمود : بخشش پيش از خواهش و اطعام درقحطي

عبادت خداوند وخدمت به مادر

دو برادر بودند و مادر پيري داشتند. يكي از آن دو پيوسته در شب و روز به خدمت مادر مشغول بودي و آن ديگر، شبانه روز به عبادت اشتغال داشتي.

شبي برادر عابد را در حال سجود، خواب در ربود.

آوازي شنيد كه: برادر تو را آمرزيدم و تو را هم به خاطر او بخشيدم.

عابد عرض كرد كه: بارالها، من سالهاي دراز در درگاه تو به عبادت مشغول بوده ام. از كرم خداوندي دور است كه برادرم را بر من رجحان باشد.

ندا آمد كه: آنچه تو كردي من از آن بي نيازم. اما آنچه برادرت مي كند، مادر نيازمند آن است.

(از كتاب نورالعلوم اثر شيخ ابوالحسن خرقاني)

توصیه های امام علی (ع) به یکی از یاران خود

جرج جرداق در یکی از نوشته های خود می نویسد :

جاذبه های کلمات امام علی (ع ) شوری در من ایجاد کرد که دویست بار نهج البلاغه را مطالعه کردم .

كميل بن زياد " یکی از یارات امام علی (ع) " مى گويد: امام دست مرا گرفت و به سوى قبرستان كوفه برد، آنگاه آه پْر دردى كشيد و فرمود:

يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّى مَا أَقُولُ لَكَ

اى كميل بن زياد ! اين قلب ها بسان ظرفهايى هستند ، كه بهترين آن ها ، فراگيرترين آن هاست، پس آنچه را مى گويم نگاه دار:

النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ

مردم سه دسته اند ، دانشمند الهى ، و آموزنده اى بر راه رستگارى ، و پشه هاى دست خوش باد و طوفان و هميشه سرگردان ، كه به دنبال هر سر و صدايى مى روند. و با وزش هر بادى حركت مى كنند؛ نه از روشنايى دانش نور گرفتند ، و نه به پناهگاه استوارى پناه گرفتند .

يَا كُمَيْلُ الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ

اى كميل: دانش بهتر از مال است . زيرا علم ، نگهبان تو است ، ولى تو بايد از مال خويش نگهدارى كني؛ مال با بخشيدن كم مى شود اما علم با بخشش فزونى گيرد ؛ و مقام و شخصيتى كه با مال به دست آمده با نابودى مال ، نابود مى گردد.

يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ بِهِ يَكْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِى حَيَاتِهِ وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ

اى كميل بن زياد! شناخت علم راستين ( علم الهى آيينى است كه با آن پاداش داده مى شود و انسان در دوران زندگى با آن خدا را اطاعت مى كند ، و پس از مرگ ، نام نيكو به يادگار گذارد . دانش . فرمانروا؛ و مال، فرمانبر است.

يَا كُمَيْلُ هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِى الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ

اى كميل! ثروت اندوزانِ بى تقوا، مرده اى به ظاهر زنده اند ، اما دانشمندان تا دنيا بر قرار است زنده اند ، بدن هايشان گرچه در زمين پنهان اما ياد آنان در دل ها هميشه زنده است.

هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً

بدان كه در اينجا (اشاره به سينه مبارك كرد) دانش فراوانى انباشته اتس، اى كاش كسانى را مى يافتم كه مى توانستند آن را بياموزند ؟

بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ

آرى تيزهوشانى مى يابم اما مورد اعتماد نمى باشند . دين را وسيله دنيا قرار داده ، و با نعمت هاى خدا بر بندگان ، و با برهان هاى الهى بر دوستان خدا فخر مى فروشند .

أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لَا بَصِيرَةَ لَهُ فِى أَحْنَائِهِ يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِى قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ

يا گروهى كه تسليم حاملان حق مى باشند اما ژرف انيشيِ لازم را در شناخت حقيقت ندارند، كه با اولين شبهه اى ، شك و ترديد در دلشان ريشه مى زند؛

أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ

پس نه آنها ، و نه اينها ، سزاوار آموختن دانش هاى فراوان من نمى باشند.

أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِى شَيْ‏ءٍ أَقْرَبُ شَيْ‏ءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ

يا فرد ديگرى كه سخت در پى لذت بوده ، و اختيار خود را به شهوت داده است، يا آن كه در ثروت اندوزى حرص مى ورزد ، هيچ كدام از آنان نمى توانند از دين پاسدارى كنند، و بيشتر به چهارپايان چرنده شباهت دارند، و چنين است كه دانش با مرگ دارندگان دانش مى ميرد.

اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ أُولَئِكَ

آرى ! خداوندا! زمين هيچ گاه از حجت الهى خالى نيست، كه براى خدا با برهان روشن قيام كند، يا آشكار و شناخته شده، يا بيمناك و پنهان ، تا حجت خدا باطل نشود ، و نشانه هايش از ميان نرود. تعدادشان چقدر؟ و در كجا هستند؟

وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِى قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ

به خدا سوگند ! كه تعدادشان اندك ولى نزد خدا بزرگ مقدارند ، كه خدا به وسيله آنان حجت ها و نشان هاى خود را نگاه مى دارد، تا به كسانى كه همانندشان هستند بسپارد ، و در دل هاى آن بكارد، آنان كه دانش ، نور حقيقت بينى را بر قلبشان تابيده ، و روح يقين را در يافته اند ، كه آنچه را خوشگذران ها دشوار مى شمارند ، آسان گرفتند، و آن چه كه ناآگاهان از آن هراس داشتند أنس گرفتند .

وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِى أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ انْصَرِفْ يَا كُمَيْلُ إِذَا شِئْتَ .

در دنيا با بدن هايى زندگى مى كنند، كه ارواحشان به جهان بالا پيوند خورده است، آنان جانشينان خدا در زمين، و دعوت كنندگان مردم به دين خدايند. آه، آه، چه سخت اشتياق ديدارشان را دارم! كميل! هرگاه خواستى بازگرد.

حكمت 147نهج البلاغه